۲-۲. تحوّلهای الهیاتی
پیشرفتهای همهجانبه و پرسرعت علمی هرلحظه سایه خود بر روی دین را گسترده و انسانگرایی فربهتر میشد. از سوی دیگر، آیین تحریفشده مسیحیت توان دفاع از خود و پاسخ به پرسشهای جدید را نداشت.
متألهان در این عصر روشهای متفاوتی را در مواجهه با علم برگزیدند. پارهای تقابل را در پیشگرفته و برخی دیگر که لیبرال نامیده میشوند، گروهی بودند که سازگاری را بهجای تقابل برگزیدند.
لیبرالیسم[۱]، نتیجهی پذیرش کامل شرایط و نحوهی تفکر دنیای معاصر توسط الهیات مسیحی است. لیبرالها در تلاش خود برای سازگار شدن با شرایط و نحوهی تفکر معاصر، حاضرند بسیاری از عناصر بنیادین راست دینی سنتی مسیحی را قربانی کنند.[۲]
گروه دیگری همچون «فیلسوفان رمانتیسم بر محدودیت علم تأکید میکردند»[۳]؛ و مطابق برخی گزارشهای تاریخی «فیلسوفان فرانسوی به دشمنی با دین برخواسته بودند»[۴]؛ اما نتیجه نهایی و ملموس، عقبنشینی دین و نهایتاً پذیرش همهجانبهی مرجعیتِ علم و اندیشیدن تدابیری در راستای حفظ حداقلی دین از سوی متألهان بود. در ادامه مروری بر مهمترین تحولات الهیاتی از سده هفدهم تا به امروز خواهیم داشت.
۲-۲-۱. تنزّل نقش خدا
قرن هفدهم میلادی آغاز برخورد علم و دین است. در پایان این سده تعارضهای پیشآمده میان علوم جدید و الهیات مسیحی نتیجهای جز افول دین و دینداری و در یککلام تنزل نقش خداوند را در پی نداشت. یکی از اندیشمندان غربی وضعیت الهیاتی مغرب زمین در سده هفدهم را اینگونه به تصویر کشیده است:
چون توجه قاطبهی اهل علم معطوف به علل طبیعی شده بود، رفتهرفته نقش خداوند تا حد علت اولی [و] حفظ عالم هستی، کاهش یافته بود. [اما] هنوز هم مفهوم خداوند، مفهومی سنتی و ناظر به عقل و ارادهای متشخص بود.[۵]
۲-۲-۲. خداباوری طبیعی (عقلانی)
هرچند نقش خداوند برای مؤمنان تنزل یافته، اما هنوز جرقههای لاادریگری و الحاد در غرب پدید نیامده بود. گواه این مطلب گرایش متألهان در سده هجدهم میلادی به خداباوری عقلانی (طبیعی)[۶] است.
به نظر میرسد در سدهی هجدهم بهرغم اعتلای شک گرایی و اعتقاد متفکران به خداباوری طبیعی و مذهب طبیعی، اخلاص مردم به دیانت مسیح همچنان نیرومند برجا بوده است. تقوای عمومی کاتولیکی قوّت خود را همچنان حفظ کرد و در میان پیروان پروتستان نیز اشتیاق برای حالت معنویِ مستقیمتر، عملاً منجر به احیاگری مذهبی خاصه در آلمان و انگلستان شد.[۷]
۲-۲-۳. بیاعتبار شدن براهین خداشناسی
چنانچه گفته شد در سده هجدهم میلادی، انسانِ غربی بهجایی رسیده بود که عقلگرایی را جایگزینی برای دین وحیانی میدانست؛ اما دیری نپایید که هجمهی هیوم[۸] و برخی دیگر، عقلگرایی و براهین اثبات خدا را سست نمود. برای نمونه برهان اتقان صُنع یا دلیل نظم که یکی از مهمترین برهانهای عامهپسند است توسط فرضیه تکامل با چالش روبرو گشت.
برهان اتقان صنع، به شیوهای که پیلی مقبول عام ساخته بود، با رواج نظریهی تکامل، تزلزل روزافزونی یافته بود.[۹]
برهان معجزه و علیت نیز گرفتار چنین سرنوشتی شدند که در این مجال نمیتوان به ماجرای آنها پرداخت.
۲-۲-۴. شیوع خدا ناباوری و لاادریگری
نتیجهی بیاعتبار شدن براهین خداشناسی چیزی جز شیوع خدا ناباوری و لاادریگری نبوده است. بهطور خلاصه وضعیت رابطهی علم و دین در قرن نوزدهم را میتوان بهصورت زیر ترسیم کرد: «علم هم در ابعاد نظری و هم در ابعاد عملی به توفیق چشمگیری دستیافته بود. از طرف دیگر، تکوّن بعضی مکاتب فکری که متافیزیک و دین را مورد تعرّض قرار دادند و برای دین منشأ اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی و… قائل شدند.
چنان وضعیتی را پیش آورد که بسیاری از علما یقین کردند در قرن بیستم بساط دین برچیده خواهد شد».[۱۰] نهایتا کار بهجایی رسیده بود که «در اواخر قرن نوزدهم برای متفکران تقریباً غیرممکن شده بود که دارای دینی باشند».[۱۱] در قرن نوزدهم، برای نخستین بار در غرب مسیحی، خدا ناباوری و لاادریگری[۱۲] به پدیدهای شایع تبدیل گشت. در جهان مدرن، اطمینان به نیروی عقل بهتدریج رنگ باخت و ضعیف شد.[۱۳]
۲-۲-۵. نقد کتاب مقدس و بیاعتباری آن
در مرحله بعد نقادی کتاب مقدس به شکل جدیتری رخنمود. به گفته والتر استیس «کاربرد روشهای علمی در نقد تاریخی و ادبی کتاب مقدس ثابت کرد که آن کتاب گزارش دقیق واقعیات که خدا آن را القاء کرده باشد، نیست».[۱۴] لیبرالها کتاب مقدس را یک مکتوب بشری میدانستند:
در میان واکنشهایی که در قبال تکامل یا در قبال پژوهشهای مربوط به کتاب مقدس اظهار میشد، دو موضع افراطی و تفریطی پیش از همه به چشم میخورد: تمسک محافظهکاران بهظاهر یعنی معانی ظاهری نصوص کتاب مقدس، از یکسو و تخطئه تجددطلبان هرگونه وحی را. در نگرش نوخاستهی اعتدالی (لیبرال) کتاب مقدس، بهعنوان یک مکتوب بشری خطاپذیر (جایزالخطا) که شمهای از تجارب و احوال دینی انسان در آن ثبت افتاده است ارزش داشت، نیز بهعنوان شاهد وحی، ولی نه به معنای املای یک متن موثق از غیب، بلکه به معنای حضور و تأثیر خداوند در حیات اسرائیل (یعقوب) پیامبر و مسیح.[۱۵]
۲-۲-۶. تجربه دینی و پیدایش الهیات معاصر
بسیارى از اندیشمندان غربى بر این باور بودند که به کمک عقل مىتوان دعاوى دین همچون وجود خداوند را اثبات کرد. آنها با دلیلهایى همچون برهان نظم و اتقان صُنع وجود خداوند را اثبات مىکردند.
با نقادى هیوم و کانت از این براهین خصوصاً و نقادى کانت از توانایى عقل نظرى براى اثبات دعاوى و باورهاى فلسفى و دینى عموماً و نارسایى و ضعف مفاهیم فلسفى و کلامى در غرب، پیروان الهیات طبیعى (الهیات مبتنى بر عقل) و نگرشهاى کلامى مبتنى بر عقل نظرى شکست سختى متحمّل شدند و درنتیجه، تئوریها و نظریههاى بدیلى براى تحقیق در کلام، فلسفه و دین ارائه شد.
عقل عملى یکى از این شیوههاى بدیل بود. تا اینکه متکلم آلمانى فردریش شلایرماخر (۱۷۶۸- ۱۸۳۴) در قرن نوزدهم شیوه دیگرى پیشنهاد کرد. او راهِ دستیابى به دین را نه عقلانى مىدانست و نه وحیانى و دین را نه محصول عقل نظرى تلقى مىکرد و نه عقل عملى و نه اراده اخلاقى بلکه دین را محصول تجربه یا انتباه دینى «Religious Awarness» مىدانست. به نظر وى، دین موضوع یک احساس زنده است و نه پیامد امرى دور از احساس دینى و غایب از تجربه دینى.[۱۶]
به اعتقاد شلایر ماخر، خدا بهواسطهی خودآگاهی فردی شناخته میشود. ازاینرو، انسانها نمیتوانند خدا را آنگونه که هست بشناسند، بلکه او را ازآنجهت که با انسانها در ارتباط است میتوان شناخت… بهترین تلقی از خدا آن است که او را روح جهان بدانیم که با آزادی و آگاهی، جهان را اداره میکند.
فردریک شلایر ماخر در نوشتههای پرنفوذش در قرن نوزدهم ادعا کرد که تجربهی دینی، تجربهای عقلی[۱۷] یا معرفتی[۱۸] نیست، بلکه «احساس اتکای مطلق و یکپارچه به مبدأ یا قدرتی متمایز از جهان است». این تجربه، تجربهای شهودی است که اعتبارش قائم به خود[۱۹] است و مستقل از مفاهیم، تصورات و اعتقادات یا اعمال میباشد. چون این تجربه نوعی احساس[۲۰] است و از حد تمایزات مفهومی فراتر میرود، لذا نمیتوانیم آن را توصیف کنیم. این تجربه، حسی و عاطفی[۲۱] است نه معرفتی.[۲۲]
کوششهای شلایر ماخر در قالب روش الهیاتی نوین وی تا حد بسیاری موجبات بازگشت دین به میان متفکران گشت.
شلایر ماخر کوشید دین را که در قرن هجدهم توسط غالب متفکران رد شده بود دوباره به میان آنها بازگرداند. شلایر ماخر تأکید مینمود که مباحثات فراوانی که در مورد دلایل اثبات وجود خدا و اعتبار کتاب مقدس و معجزات و نظایر آن انجام شدهاند همگی در حاشیهی دین قرار دارند. قلب دین همیشه احساسات و عواطف بوده است نه دلایل و مباحثات عقلی. برخلاف آنچه پیروان مکتب اصالت عقل تصور میکنند، خدا یک فرضیه برای تفسیر مفهوم کائنات نیست. خدا برای شخص متدیّن یک تجربه و یک حقیقت زنده است. دین بر اساس احساسات و معرفت باطنی یا اشراق و عرفان قرار دارد. شلایر ماخر این احساسات را بر اساس متکی بودن به کائنات یا عالم وجود تفسیر میکرد.[۲۳]
توسط شلایر ماخر دین توانست به بسیاری از مشکلات آن زمان پاسخ دهد. در مرحله اول دین از فلسفه و علوم مستقل گردید. دین، بر اساس تجربه شخصی، دارای قلمرو مخصوص خود شد و برای اثبات حقانیت خود احتیاجی به دلایل دیگر نداشت و خود دارای اعتبار گردید. بهعلاوه مرکز و اساس دین از کتاب مقدس به قلب ایماندار انتقال یافت. نقادی کتاب مقدس دیگر نمیتوانست به مسیحیت لطمهای بزند زیرا پیام اصلی کتاب مقدس آن است که با فرد سخن میگوید و بعد از نقادی بهطور روشنتری سخن میگوید زیرا نقادی باعث شده است که بتوانیم پیام کتاب مقدس را بهتر درک نماییم.[۲۴]
بههرحال کارل بارت[۲۵] بهدرستی گفته است که شلایر ماخر بنیانگذار دورانی نوین است.
وی نهتنها پایهگذار مکتب الهیاتی لیبرال، بلکه به وجود آورندهی الهیات معاصر است.[۲۶]
ادامه دارد…
برگرفته از: کتاب عرفان واره حلقه، دوره تکمیلی، صص ۳۷- ۴۴.
پینوشت:
[۱]. Liberalism.
[۲]. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص ۳۸۷.
[۳]. ایان باربور؛ علم و دین؛ ص ۸۱.
[۴]. همان.
[۵]. همان، صص ۳۷، ۵۱ و ۵۳.
[۶]. Deism.
[۷]. اشپیل فوگل؛ تمدن مغرب زمین؛ ج ۲، ص ۸۰۴.
[۸]. Hume.
[۹]. ایان باربور، علم و دین؛ ص ۱۴۱.
[۱۰]. مهدی گلشنی؛ علم و دین و معنویت در آستانهی قرن بیست و یکم؛ صص ۱۶ و ۱۷.
[۱۱]. ویلیام هور درن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص ۳۲.
[۱۲]. Agnosticism.
[۱۳]. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص ۳۸۴.
[۱۴]. والتر استیس؛ دین و نگرش نوین؛ ص ۸۷.
[۱۵]. ایان باربور، علم و دین، ص ۱۴۱.
[۱۶]. محمدحسین زاده، دینشناسی، ص ۳۸.
[۱۷]. Intellectual.
[۱۸].cognitive.
[۱۹]. self-authenticating.
[۲۰]. Feeling.
[۲۱]. Affective.
[۲۲]. مایکل پترسون؛ عقل و اعتقاد دینی، ص ۴۱.
[۲۳]. ویلیام هور درن؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ص ۴۰
[۲۴]. همان، ص ۴۱.
[۲۵]. Karl Bart.
[۲۶]. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ صص ۳۸۷ و ۳۸۸.