استناد به خطبه یکم نهجالبلاغه
الف: توصیف
دومین استناد مهمی که تشکیلات حلقه برای اثبات بینامی خداوند و عدم وصف او دارد از نهجالبلاغه است.[۱] استفاده آنان قسمتی از خطبه یکم است که امام علیعلیهالسلام فرموده است:
کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ؛ و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات از اوست.[۲]
ب: ارزیابی
یکم: نفی صفات زائد بر ذات
در خطبه شریفه صفات زائد بر ذات نفی شده است نه مطلق صفات؛ توضیح اینکه در استنباط حکما و متکلمین که مؤید آن قرآن، عترت؟عهم؟ و عقل است صفات الهی عین ذات است نه جزء ذات و یا زائد بر آن.
اگر صفات جزء ذات و یا زائد بر آن باشد ترکیب و تعدد در ذات الهی راه مییابد. درحالیکه در توحید ذاتی اثبات شده است که ترکیب و تعدد در ذات الهی راه ندارد.[۳]
دوم: توصیف خداوند به نامحدودیت در خطبه یکم
در بخشی از همین خطبه، خداوند وصف شده است. آنجا که میفرماید:
الَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدودٌ؛ آنکسی که صفتش حد معین ندارد.
بنابراین نمیتوان انتظار داشت که در فاصله یک سطر دو جمله متناقض با یکدیگر آمده باشد.[۴]
سوم: توصیف الهی در نهجالبلاغه
امیر مؤمنان علیهالسلام در نهجالبلاغه در موارد بسیاری به توصیف صفات الهی پرداختهاند. برای نمونه به یک مورد اشاره میشود.
اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ … وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ…؛ خداوندا، تویی شایسته وصف نیکو… بار الها، اینجا جایگاه کسى است که تو را به یکتایى که خاصّ توست شناخته و براى این ثناگوییها و ستایشها کسى را جز تو سزاوار ندیده…[۵]
چهارم: اندیشه اعتزالی و تعطیل صفات
اندیشهای که طاهری از آن دفاع میکند چنانچه خواهد آمد قرابت زیادی با اندیشهی اعتزال داشته و پیامد نامطلوب آن تعطیلی صفات است؛ بنابراین چنین دیدگاهی با شیعه و جمع میان تشبیه و تنزیه سنخیتی ندارد.
پنجم: تحریف سخن بزرگان
بزرگانی که اعضای حلقه در مواردی بهصورت فریبکارانه به سخنان آنان استناد میکنند، این خطبه را به معنای نفی صفات زائد بر ذات دانستهاند نه مطلق صفات. در ادامه گفتاری از عالمان شیعه در مورد توحید صفاتی و نفی صفات زائد بر ذات میآید که سخنانشان توسط تشکیلات حلقه تقطیع میشود.[۶]
استاد مطهری رضواناللهتعالیعلیه در این مورد گفته است:
در نهجالبلاغه در عین اینکه خداوند متعال با اوصاف کمالیه توصیف شده است، هرگونه صفت «مقارن» و زائد بر ذات نفى شده است. از طرف دیگر، همچنان که میدانیم اشاعره طرفدار صفات زائد بر ذاتند و معتزله هرگونه صفت را نفى مىکنند: الاشعرى بازدیاد قائله ** وقال بالنیابه المعتزله. همین امر سبب شده که بعضى بپندارند آنچه در نهجالبلاغه در این زمینه آمده است در عصرهاى متأخرتر ساختهشده و تحت تأثیر افکار معتزلى بوده است و حالآنکه اگر فردى اندیشهشناس باشد میفهمد در نهجالبلاغه که صفت نفى میشود، صفت محدود نفى مىشود و صفت نامحدود براى ذات نامحدود مستلزم عینیت ذات با صفات است نه انکار صفات آن چنانکه معتزله پنداشتهاند؛ و اگر معتزله به چنین اندیشهاى رسیده بودند هرگز نفى صفات نکرده و قائل به «نیابت» ذات از صفات نمیشدند.[۷]
در جای دیگری بهروشنی فرمودهاند:
توحید صفاتى مانند توحید ذاتى از اصول معارف اسلامى و از عالىترین و پر اوجترین اندیشههاى بشرى است که بخصوص در مکتب شیعى تبلور یافته است. در اینجا فقط به بخشى از یک خطبه نهجالبلاغه که هم تأییدى بر مدّعاست و هم توضیحى براى این بخش است، اشاره مىکنیم. در اولین خطبه نهجالبلاغه چنین آمده است: «الحمد للّه الّذى…» در این جملهها چنانکه مىبینیم از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله مىفرماید: «کمال الاخلاص له نفى الصّفات عنه …» اخلاص کامل، نفى صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهى مىدهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهى مىدهد که او چیزى است غیر از موصوف و هر کس خداوند را به صفتى توصیف کند، ذات او را مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزى قرار دهد … در این جملهها، هم براى خداوند اثبات صفت شده است «الّذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفى صفت شده است «لشهاده کلّ صفه انّها …» از خود این جملهها معلوم است که صفتى که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیّت ذات است که عین ذات است و صفتى که خداوند مبرّا و منزّه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتى یعنى درک و شناختن یگانگى ذات و صفات حق.[۸]
و نیز فرموده است:
جملهاى در نهجالبلاغه هست که اگر ما باشیم و همان جمله و به قبل و بعد آن نگاه نکنیم همان نظریه منسوب به معتزله از آن جمله فهمیده مىشود، یعنى نفى صفات. در اولین خطبه نهجالبلاغه چنین مىخوانیم: «…کَمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ…» آنجا که مىفرماید: «وَ کَمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أنَّها غَیْرُ الْمَوْصوفِ» به نظر مىرسد که نظر معتزله را تأیید مىکند و باید قائل به نفى صفات بشویم. ولى در چند جمله قبل اگر توجه کنیم مىفهمیم که مقصود حضرت على؟ع؟ این نیست، زیرا آنجا مىفرماید: «الَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدودٌ» آنکسی که صفتش حد معین ندارد؛ یعنى صفت محدود را نفى مىکند نه صفت را بهطورکلی. آنچه که با ذات واجبالوجود منافات دارد صفت محدود است، صفت متناهى است، نه صفت غیرمتناهی. آن صفتى که با موصوفش مغایر است همان صفت محدود است؛ وگرنه نمىشود که در فاصله یک سطر دو جمله متناقض با یکدیگر آمده باشد. پس وقتیکه مىفرماید «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحانَهُ» منظور وصف محدود است، زیرا صفتى که بشر با آن توصیف مىکند به محدودیت توصیف مىکند.[۹]
آیتالله جوادی در موارد متعددی پیرامون خطبه یکم نهجالبلاغه مطالبی را نگاشته است. چنانچه گذشت کتاب توحید در قرآن ایشان ازجمله کتبی است که طاهری با تقطیع و استنادات گزینشی سعی در اثبات بینامی مدنظر خود داشته است.[۱۰]
استاد جوادی آملی گفته است:
کمال معرفت درباره ذات اقدس اله، نفی صفات زاید از آن است. امام علی علیهالسلام درباره کمال معرفت الهی میفرماید: «أول الدّین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه».
بهیقین مراد از این سخنان، سلب صفات جمال و جلال از خداوندی که در سراسر قرآن کریم و نصوص عترت طاهرین؟عهم؟ به همین صفات متصف شده نیست، بلکه سلب صفات زاید بر ذات است و شاهد این ادعا، ادامه گفتار آن حضرت است که میفرماید: «لَشهاده کل صفه أنها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف أنّه غیر الصفه»؛ یعنی دلیل نفی صفات از ذات این است که هر صفت، گواهی بر مغایرت با ذات موصوف میدهد و هر موصوف شاهد بر مغایرت با صفت است و چون تنها آن صفاتی گواه بر مغایرت با موصوف هستند که زاید بر ذات و جدای از آن باشند، پس کمال معرفت خدا، نفی اینگونه صفات و درنتیجه اثبات تمام صفات کمالیهای است که عین ذات او بوده، همانند ذات وی، نامحدود و غیرمتناهیاند.
پس شناخت خدا، آنگاه به کمال میرسد که کمالاتی که به او استناد داده میشود، نظیر «العلیم، القدیر و الحی الذی لا یموت…»، همگی عین ذات او دانسته شوند و شناخت عالَم نیز آنگاه به کمال میرسد که صفاتی که به آن اسناد داده میشود، نظیر مخلوق بودن، احتیاج، فقر و ضعف، از لوازم زاید بر آن شمرده نشوند زیرا لازم، خارج از ذاتِ ملزوم و متأخر از آن بوده و درنتیجه در متن ملزوم راه ندارد بلکه این صفات به متن ذات و هویت عالَم راه یابد.[۱۱]
در جای دیگری در شرح روایتی از امام رضا علیهالسلام بهصراحت بیان کردهاند که مراد از آن صفاتی که باید نفی بشوند فقط صفاتی هستند که زائد بر ذات هستند چون تنها همانها هستند که بهمانند موصوف دلیل مغایرت هستند.[۱۲]
مرحوم صدرالمتالهین شیرازی رضواناللهتعالیعلیه در کتاب گرانسنگ خود حکمت متعالیه در سفر سوم دلایل متقنی بر رد عقیده کسانی که صفات الهی را زائد بر ذات و یا خارج آن میدانند ارائه کرده است تا نشان دهد اینگونه نیست که صفات الهی مطلقاً نباید وصف شوند آنچنانی که عرفان واره حلقه پنداشته است. تنها صفاتی از دیدگاه مرحوم صدر المتالهین شیرازی رضواناللهتعالیعلیه نفی میشوند که خارج و یا زائد بر ذات باشند و این همان برداشت صحیح از خطبهی اول نهجالبلاغهی امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیهالسلام است.
صدرالمتالهین رضواناللهتعالیعلیه در عباراتی اشاره میکند:
و قد وقع فی کلام مولانا و إمامنا مولى العارفین و إمام الموحدین ما یدل على نفی زیاده الصفات لله تعالى بأبلغ وجه و آکده حیث قال فی خطبه من خطبه المشهوره: أول الدین معرفته… و هذا الکلام الشریف مع وجازته متضمن لأکثر المسائل الإلهیه ببراهینها و لنشر إلى نبذ من بیان أسراره و أنموذج من کنوز أنواره؛
در کلام مولا و امام ما، مولای عارفان و امام موحدان به بهترین و محکمترین وجه عباراتی در نفی زیادت صفات برای خداوند متعال آمده است. ازاینروی در یکی از مشهورترین خطبههایش فرموده است: أول الدین معرفته… این کلام شریف در عین فشردگی متضمن بیشترین مثال الهی با براهین خودش میباشد.[۱۳]
سپس در توضیح خطبه پس از عباراتی اشاره میکند: قول امام؟ع؟ در «لشهاده کل صفه أنها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف أنه غیر الصفه» اشاره به برهان نفی صفات عارض بر ذات دارد چه این صفات فرض شده باشند آنچنانی که اشاعره میگوید و یا حادث باشند.[۱۴]
امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه در شرح خطبه یکم نهجالبلاغه میفرماید:
کمال توحید، نفى صفات زائده از حق است و باید موحد کامل صفات زاید بر ذات را اسقاط نموده و آنها را از ذات سلب کند و آنها را در مرتبه ذات نداند؛ و این معنى را به قرینه عبارت ذیل فرمایش مولى: «لشهاده کلّ صفه أنّها غیر الموصوف» ذکر کردهاند.[۱۵]
همچنین امام رضواناللهتعالیعلیه در جای دیگری در توضیح یکی از احادیث شریفه اشاره میکند که توصیف صحیح از خداوند امری مطلوب است.
از تأمل در این حدیث شریف و تدبر درست در صدر و ذیلش معلوم شود که مقصود از نفى توصیف حق، تفکر نکردن در صفات و توصیف ننمودن حق مطلقاً نیست … زیرا که در این حدیث امر فرمود به نفى تعطیل و تشبیه- چنانچه در بعض روایات دیگر – و این خود بیتفکر در صفات و علم کامل به آنها صورت نگیرد بلکه مقصود آن جناب آن است که توصیف ننمایند به آنچه لایق ذات مقدس حقّ تعالى نیست، مثل اثبات صورت و تخطیط و غیر آن از صفات مخلوق که ملازم با امکان و نقص است تعالى اللّه عنه.
و اما توصیف حقتعالی به آنچه لایق ذات مقدس است، که آن در علوم عالیه میزان صحیح برهانى دارد، پس آن امر مطلوبى است که کتاب خدا و سنت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم و احادیث اهلبیت علیهمالسلام از آن مشحون است و خود حضرت نیز در این حدیث شریف اشاره به میزان صحیح برهانى به طریق اجمال فرموده است…[۱۶]
و در پاسخ به یکی از قائلین به الهیات تنزیهی نیز فرمایشات دقیقی مطرح کردهاند که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست.[۱۷] همچنین از سایر بزرگان شیعه توضیحاتی در این رابطه وجود دارد که خواننده فاضل را به تحقیق بیشتر در این رابطه ارجاع میدهیم.[۱۸]
برگرفته از کتاب عرفانوارهی حلقه دورهی تکمیلی؛ صص ۱۷۲-۱۶۴.
[۱]. محمدعلی طاهری؛ موجودات غیر ارگانیک؛ صص ۳۵ و ۸۸/ مکرر در دورههای آموزشی حلقه.
[۲]. سید رضى؛ نهج البلاغه (للصبحی صالح)؛ ص ۳۹.
[۳]. ر.ک: ملا مهدى نراقى؛ أنیس الموحدین؛ ص ۶۳ / فیض کاشانی؛ علم الیقین، ج ۱، ص ۵۸.
[۴]. توضیح این مطلب در ادامه خواهد آمد.
[۵]. سید رضی؛ نهج البلاغه (للصبحی صالح)؛ ص ۱۳۵.
[۶]. تشکیلات حلقه در یک کار غیراخلاقی با تقطیع سخنان استاد مطهریرضواناللهعلیه به ایشان اینگونه نسبت دادهاند که در تعلیقیه خود بر اصول فلسفه و روش رئالیسم، قائل به نفی صفات است. همین کار را در مورد سایر بزرگان شیعه مرتکب شدهاند.
[۷]. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار (سیرى در نهجالبلاغه)؛ ج۱۶، ص ۴۰۴.
[۸]. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار (جهانبینی توحیدی)؛ ج۲، صص ۱۰۱ – ۱۰۳.
[۹]. همو، مجموعه آثار (درسهای اشارات، نجات، الهیات «شفا»)؛ ج۸، صص ۱۲۲ و ۱۲۳.
[۱۰]. محمدعلی طاهری؛ دفاعیات ۹۶؛ صص ۲۸ و ۲۹.
[۱۱]. عبدالله جوادی آملی؛ فلسفه صدرا؛ ج ۱، ص ۱۹۹.
[۱۲]. همو، علی بن موسی الرضا علیهالسلام و الفلسفه الالهیه؛ ص ۵۰.
[۱۳]. محمد صدرالدین شیرازی؛ الحکمه المتعالیه؛ ج ۶، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
[۱۴]. همان.
[۱۵]. سید روحالله خمینی؛ تقریرات فلسفه؛ ج۲، ص ۲۴۴.
[۱۶]. سید روحالله خمینی؛ شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)؛ ص ۵۴۲.
[۱۷]. ر.ک: محمد محمدى گیلانى؛ «اسم مستأثر» در وصیت امام و زعیم اکبر؛ ص ۴۹.
[۱۸]. برای نمونه: ر.ک: ملامهدی نراقی؛ أنیس الموحدین؛ صص ۶۴ و ۶۵/ سید محمدحسین طباطبایی؛ الرسائل التوحیدیه؛ ص ۱۱/ جعفر سبحانی؛ الإلهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل؛ ج۲، ص ۴۰.