۲-۳. بازخوانی مناسبات علم و دین
تاریخ فکری و فرهنگی غرب گواهی میدهد که با پایان یافتن دوران یک هزارسالهی قرونوسطی و عصر تاریکی غرب، رنسانس و نوزایی پدید آمده است. با ظهور دستاوردهای عصر نوزایی و پیشرفتهای تجربی، انسانِ غربی که پیرو دین تحریفشدهی مسیحیت با قرائت آبا کلیسا بود به انسانگرایی میل نمود، چراکه میان یافتههای علمی و اکتشافات بشری با بافتههای کلیسایی نوعی تعارض و ناهمخوانی مشاهده مینمود.
او راه خود را از آسمان جدا کرده، به زمینی شدن و خودمحوری تمایل نشان داد تا یکی از مهمترین لغزشهای خود را رقم زند. سپس با تکیهبر «عقلانیت خود بنیاد» شروع به تولید دانش کرد و علم را منحصر در آنچه به محک تجربه درآید، دانست؛ اما ازآنجاییکه معنویت لازمهی حیات انسانی و باطن زندگی است و زدودن آن ناممکن و آدمی را با بحرانهای فردی و اجتماعی فراوانی مواجه میکند، بشر متجدّد، تصمیم به بازگشت به معنویت گرفته اما در اینجا لغزش دوم خود را نیز رقمزده و با تکیهبر توان فردی خود سعی در معنویت سازی نمود.
بههرحال امروزه در غرب تلاش میشود در رابطه با دین با احتیاط بیشتری برخورد شود و تا آنجایی که ممکن است و مانع دنیاخواهی نمیشود به آن نگاهی کارکردی و سودگرایانه[۱] داشته باشند. از سوی دیگر عالمان مسیحی تلاش میکنند تا خطاهای گذشته خود در برخورد با دانشمندان را جبران نمایند.[۲] آنتونی گیدنز[۳] یکی از بزرگترین جامعهشناسان معاصر دراینباره گفته است:
گاهی چنین به نظر میرسد که علم و دین در تناقض با یکدیگرند. برای مثال، بحثوجدل میان دیدگاههای تکاملی و آفرینش به تاریخ، نشانگر دو شیوهی بسیار متفاوت در درک پیدایش انسان است؛ اما گاهی نیز علم و دین میتوانند به صورتهای شگرف و کمنظیری در هم بیامیزند.[۴]
۲-۳-۱. ساحتهای بازخوانی
۲-۳-۱-۱. زبان دین
زبان دین یکی از مهمترین ساحتهایی مؤثر در حل تعارض علم و دین میباشد که امروزه موردتوجه دانشمندان قرار گرفته است. به نظر میرسد اگر مباحث زبان دین میل به معنا زدایی از آموزههای دینی و غیرواقعی بودن آن نکرده و رنگ پوزیتیوسم[۵] به خود نگیرد تا حدودی میتواند در حل تعارض ظاهریِ علم و دین توفیق یابد.
قرن بیستم میلادی (آغازی برای پایان تنازع با جدا انگاری حوزههای علم و دین): قول به تمایز این دو حوزه از منظرهای متفاوتی (که در قرن بیستم اهمیت یافته) مورد تصدیق واقع شده است: مانند نواورتودوکسی، اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم و فلسفه مبتنی بر زبان متعارف. نگاهی اجمالی به این دیدگاهها نشان میدهد که هرکدام از راههای متفاوت به نتیجهی واحدی رسیدهاند.[۶]
فیلسوفان در قرن بیستم، ماهیت و نقش زبان را جداً مورد توجّه قرار دادهاند و نظریههای گوناگونی نیز دربارهی زبان دینی عرضه کردهاند. فیلسوفان به دو دلیل عمده زبان دینی را عمیقاً موردتوجه قرار دادهاند. دلیل اول آنکه فیلسوفان به مسئلهی معنا علاقهمندند و لذا میخواهند بدانند که الفاظِ راجع به خداوند چگونه افاده معنا میکنند… دومین دلیل علاقهی شدیدی که فیلسوفان به زبان دینی نشان میدهند این است آنها در پی تحلیل و ارزیابی اعتقادات هستند و البته اعتقادات در قالب قضایا و گزارهها بیان میشوند…[۷]
بههرروی از قرن بیستم میلادی پارهای از مکاتب و اندیشمندان غربی در تلاش هستند تا آیین مسیحیت را به جهت مقابله با فروریختن ارزشهای انسانی و اجتماعی احیاء نموده، خطاهای گذشته را بازخوانی و از آن عبرت گیرند. هرچند که به نظر میرسد چنین تلاشی هیچگاه بهطور کامل امکانپذیر و نتیجهبخش نخواهد بود اما ازآنجهت که از شتاب تقابلی علم جدید با دین میکاهد میتواند ارزشمند باشد.
یکی از نویسندگان تمدن مغرب زمین میگوید:
مکتب اصالت وجود یکی از واکنشهایی بود که در برابر نومیدی حاصل از فروپاشی آشکار ارزشهای مدنی در سدهی بیستم قد علم کرد. احیای دین، واکنش دیگری به نومیدی بود. از زمان آغاز نهضت روشنگری در سدهی هجدهم، نهاد مسیحیت و مذهب موضع دفاعی به خود گرفت، اما در سدهی نوزدهم شماری از متفکران و رهبران دینی کوشیدند تا جان تازهای در کالبد مسیحیت بدمند.
بهرغم تلاش دنیای کمونیست برای ساختن جامعه الحادی و کوشش غرب در ایجاد جامعهای دنیاگرا، مذهب همچنان به نقش مهم خود در زندگی بسیاری از مردم ادامه میداد. یکی از مظاهر احیای دین در مساعی الهیات شناسانی نظیر کارل بارث[۸] (۱۸۸۶- ۱۹۶۸) پروتستان مذهب و کارل راهنر[۹] (۱۹۰۴- ۱۹۸۴) کاتولیک مذهب ظاهر شد که میکوشیدند در تن تعالیم سنتی مسیحیت، جان تازهای بدمند.[۱۰ا
ادامه دارد…
برگرفته از: کتاب عرفان واره حلقه، دوره تکمیلی، صص ۴۴- ۴۸.
[۱]. Pragmatism.
[۲]. نمونهای از این تلاشها در کتاب «فیزیک، فلسفه و الهیات» قابلپیگیری است. ۲۱ محقق برجسته در محل اقامت پاپ در همایشی به گفتگو پیرامون موضوعاتِ مطلوب دانشمندان، فیلسوفان و متکلمان پرداختهاند.
[۳]. Anthony Giddens.
[۴]. آنتونی گیدنز؛ جامعهشناسی؛ ص ۷۶۶.
[۵]. positivism
[۶]. مایکل پترسون؛ عقل و اعتقاد دینی؛ ص ۳۶۶.
[۷]. همان، صص ۲۵۴ و ۲۵۵.
[۸]. Karl Barth.
[۹]. Karl Rahner.
[۱۰]. اشپیل فوگل؛ تمدن مغرب زمین؛ ج ۲، ص ۱۳۵۰.