تحویل هستی به ذهن و آگاهی انگاری
فیزیک کلاسیک به کلیۀ اصول و نظریههای فیزیکی تا قبل از پیدایش نظریۀ کوانتومی گفته میشود. تا اوایل قرن بیستم، دانشمندان جهان را از منظر فیزیک کلاسیک مینگریستند و این موضوع باعث میشد که از ادراک بسیاری مسائل پیچیده ناتوان بمانند؛ اما اینشتین با نظریۀ نسبیت خاص خود این شرایط را تغییر و به سیطرۀ نزدیک به ۳۰۰ سالۀ فیزیک نیوتونی پایان داد.
فیزیک قرن نوزدهمی در معرفتشناسی نظرگاه اصالت واقعی خامی داشت؛ یعنی نظریههای علمی را المثنای واقعی و حقیقی و عینی جهان چنانکه هست و مستقل از روند شناختن آن، میپنداشت؛ و چنین تصور میشد که میتوان عین معلوم (اوبژه) را از ذهن عالم (سوژه) – یعنی یک بیننده برکنار خارجی و یک مشاهدهگر بیاراده – جدا کرد. دوبروی[۱] مینویسد: «اصل موضوع اول این بود که میتوان به توصیف جهان مادیای پرداخت که بههیچوجه من الوجوه دانشمند آزمایشگر و استدلالگر، یا آلات و وسایل پژوهش را که برای مشاهده پدیدهها بکار میرود بهحساب نمیآورد». همچنین تصور میکردند الیغیرالنهایه میتوان خطاهای تجربی را کاهش داد و با پیشرفت مداوم سرانجام به تناظر یکبهیک بین جهان خارجی و تصویر ما از آن رسید و چنین میپنداشتند که مفاهیم متعارف زمان و مکان و تداوم مسیر اشیاء قابل اطلاق به سراسر جهان است.[۲]
گذار از مرحله ماشین انگاری به ذهن و آگاهی انگاری
با سیر تحولات کیهانشناسی و علوم دیگر همچون فیزیک و تا حدودی فلسفه بهتدریج پای نظریۀ نقش ناظر یا «آگاهی انسان» به دخالت در فرآیندهای هستی باز شده است. در فیزیک کلاسیک چنین رویکردی وجود نداشت. چون زمان مفهومی ثابت و مطلق شمرده میشد. ولی در فیزیک و کیهانشناسی کوانتومی، زمان مفهومی است که در نظر هر ناظر با ناظر دیگر متفاوت و به عبارتی دیگر نسبی است. آنچه موجب چنین نگاهی شده است را باید در نظریه نسبیت خاص اینشتین جستجو نمود.
نظریه نسبیت خاص[۳]
آنچه امروزه اثبات میکند زمان نسبی است را بهعنوان نظریه نسبیت خاص میشناسند. در فیزیک نیوتنی مکان، سرعت و شتاب نسبی ولی زمان ثابت بود، اما اینشتین در نسبیت خاص، ثابت کرد زمان نیز نسبی است. به باور نیوتون برای عقل بدیهی بود که زمان مطلق است و به چیزی وابسته نیست؛ اما در نظریه نسبیت خاص اینشتین ثابت کرد «زمان هم نسبی است» و مطلق نمیباشد و بستگی بهسرعت جابهجایی در موقعیت مکانی دارد.
در واقع زمان هم چیزی از جنس ابعاد فضا، مثل طول، عرض، ارتفاع است و بهاینترتیب «زمان» بُعد چهارم موقعیت مکانی شد. از این زمان بود که اینشتین چارچوب «فضا – زمان» را ارائه کرد.[۴]
نظریه نسبیت عام[۵]
این نظریه خمش فضا و زمان را بررسی میکند و به دنبال حل چیستی نیروی جاذبه است. اینشتین در نسبیت خاص نشان داد که زمان هم مثل مکان نسبی است و چارچوب «فضا – زمان» را ارائه کرد؛ اما موضوعی فیزیکدان جوان را آزار میداد. نظریۀ نسبیت او با اینکه از همان ابتدا تحسین همگان را برانگیخته بود، با آنچه امروزه ما از نیروی گرانش (یعنی نیرویی که موجب سقوط اجسام به سطح میشود) میدانیم همخوانی نداشت… نیوتون با کشف «نیروی گرانش» سعی کرد تا حرکت اجسام را در زمین و در فضا توضیح دهد و اینکه جرم هر جسمی که بزرگتر باشد، سایر اجرام کوچکتر را به سمت خود میکشد؛ اما اینکه چطور این نیرو عمل میکند توضیحی ارائه نشده بود. نیوتون فضا را نیز همچون ظرفی بزرگ و توخالی تصور میکرد که اجسام در آن به دلیل نیروی گرانش درحرکتاند؛ اما اینکه فضا از چه ساختهشده است هنوز مشخص نبود. دویست سال پس از نیوتون، مایکل فارادی[۶] و ماکْسول[۷] نیروی الکترومغناطیس و میدان الکترومغناطیسی را کشف کردند. اینشتین به این نتیجه رسیده بود که برای نیروی گرانش نیز مانند نیروی الکتریسیته باید یک «میدان گرانشی» وجود داشته باشد و سعی کرد تا به طریق ریاضی معادلات آن را کشف کند.
پس از مدتها تلاش و کوشش او متوجه شد که میدان گرانشی مثل میدان مغناطیسی در فضا پراکنده نیست بلکه میدان گرانشی خود فضا است. فضایی که به نوسان درمیآید، خم میشود، میپیچد و تاب میخورد. خورشید فضای اطراف خود را خم میکند اما اینکه چرا زمین به دور این فضای منحنی میچرخد بیشک به خاطر وجود نوعی نیروی اسرارآمیز نیست بلکه زمین در حال طی کردن مسیر مستقیم خود در یک فضای منحنی است. دقیقا مانند تیلهای که داخل یک قیف به حرکت درمیآید. برای به حرکت درآمدن تیله هیچ نیروی جادویی در مرکز قیف تولید نمیشود بلکه این خاصیت منحنی شکل دیوارههاست که موجب چرخش تیله در فضای داخل قیف میشود، سیارهها به دور خورشید میچرخند و اجسام به سطح زمین سقوط میکنند تنها به این دلیل که فضا منحنی است و این خمش فضا به یک معادلۀ ریاضی تبدیل شد و از قِبل همین خمش است که نهتنها سیارهها به دور خورشید میچرخند بلکه نور نیز چون به این انحنا میرسد از مسیر مستقیم خود منحرف میشود. اینشتین اینگونه پیشبینی کرده است که خورشید عامل چنین خمشی در مسیر نور است؛ اما پدیدۀ خمش تنها محدود به فضا نیست بلکه زمان نیز خم میشود؛ چراکه امروزه ثابتشده است که در نواحی مرتفع زمان به نسبت سریعتر از نواحی نزدیک به زمین در گذر است و این خمش «فضا-زمان» مفهوم خلاصهای است از نظریۀ «نسبیت عام».[۸]
تأثیرپذیری دانشمندان از مکتب ایدئالیسم
بحث از تأثیر ذهن و آگاهی انسان بر هستی بدون اشاره به مکتب ایدئالیسم ناتمام است. بسیاری از دانشمندان فیزیک کوانتوم در مباحث فلسفی گرایش به مکتب ایدئالیسم دارند. این مکتب با قدمتی تاریخی، دارای گرایشهای مختلفی است.
«ایده» یعنى مطلق تصورات ذهنى (اعم از حسى و خیالى و عقلى) و ایدئالیسم یعنى مسلک کسانى که ایده یا تصورات ذهنى را اصیل مىدانند، یعنى این تصورات را صرفا مصنوع خود ذهن مىدانند و به وجود خارجى این صور در عالم خارج قائل نیستند.[۹]
برخی مروجین اندیشههای التقاطی[۱۰] با برداشتی حداکثری در مورد ذهنی بودن ادراکات انسان نوشتهاند:
یکی از مبانی وحدتگرایی، اکنون دیدگاه دانشمندان ایدئالیست است که روح، یا آگاهی و ماده را یکی دانسته و آنها را از هم جدا نمیکنند. تفسیرهای متعددی که بر تئوری کوانتوم و مکانیک کوانتومی وارد شده است، نظر به یگانگی، روح – ماده، با آگاهی و ماده داشتهاند. در تفسیر کپنهاگی تئوری کوانتوم و همینطور مکانیک کوانتومی، اصالت با مشاهده و ادراک انسان است. اصالت ادراک، مشاهده و تصور، یکی از مهمترین نهادهای تاریخ فلسفه است. به عبارت سادهتر این مشاهده، درک، نظارت و توجه انسان است که وجود چیزی را تعیین و اثبات میکند. ادراک و مشاهده یکی از مهمترین امور روحی و روانی انسان است، پس این روح، ذهن و فضای روانی و معنوی انسان است که موجودیت اشیاء، تفاوت آنها و نمود آنها را بر ما تعیین و مشخص میکند. به اعتماد مذهب اصالت ادراک تا من چیزی را مشاهده نکنم وجود نخواهد داشت و من با مشاهده و ادراک خود، اتمهای اندیشه خود را بر روی شی مورد مشاهده قرار میدهم و طبق تئوری کوانتوم با شیء مشاهدهشده یک سیستم را میسازم، پس شاهد با مشهود یک سیستم واحد را به وجود میآورند. این اتحاد سیستمیک در جهان، همان اتحاد شاهد و مشهود، یا ناظر و منظور در تئوری کوانتوم است که در واقع اتحاد روح با ماده است. اگر ما با روح خود شی خارجی یا مادهای را میبینیم و با مشاهده و ادراک آن یک سیستم واحد را میسازیم، پس این مشاهده است که به شیء قوام وجودی میبخشد همان اتحاد روح، ذهن و آگاهی با ماده است. ما با مشاهده عالم در وجود هستی شرکت میکنیم و با آن یکی میشویم.[۱۱]
برگرفته از کتاب واکاوی جریان مثبتاندیشی؛ صص ۷۲-۷۷.
پینوشت:
[۱]. Louis de Broglie.
[۲]. ایان باربور؛ علم و دین؛ ص ۳۱۱ و ۳۱۲.
[۳]. Special Relativity.
[۴]. ر.ک: محمدحسین محمد زاده؛ پیدایش جهان-بیگبنگ؛ ص ۵۶- ۶۲.
[۵]. General relativity.
[۶]. Michael Faraday.
[۷]. Maxwell.
[۸]. محمدحسین محمد زاده؛ پیدایش جهان-بیگ بنگ؛ ص ۶۲- ۶۴.
[۹]. مرتضی مطهری؛ مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم (۱ – ۵))؛ ج۶؛ ص ۷۹.
[۱۰]. ر.ک: بخش چهارم.
[۱۱]. محسن فرشاد؛ اندیشههای کوانتومی مولانا؛ مقدمه، ص ۶ و ۷.