تحویل[۱] هستی به خرافات و انسان‌انگاری

ریشه کیهان‌شناسی‌های ابتدایی در نوعی انسان‌انگاری[۲] و اسطوره‌های خرافی است. اسطوره به معنای «قصه‌ها و حکایت‌های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث»[۳] می‌باشد. در اعصار گذشته مردم برای جهان هستی خدایانی همچون «مردوک و تیامات»، «پَن‌گو غول‌آسا» و… قائل بوده و پرسش‌های هستی‌شناسانۀ خود را این‌گونه پاسخ می‌داده‌اند.

از روزگاران پیش ‌از تاریخ، آدمیان همواره کوشیده‌اند که چارچوبی مفهومی بسازند و به پرسش‌های مربوط به عالم و ارتباط خود با آن جواب گویند. نخستین نظریه‌ها یا الگو‌های از این‌ دست، افسانه‌ها بودند که امروز آن‌ها را ساده‌نگرانه یا بی‌معنی می‌شماریم؛ اما همین نظر پردازی‌های ابتدایی نشان می‌دهد که نوع انسان همیشه به اندیشیدن درباره عالم اهمیت داده است. کیهان‌شناس‌های امروز از زبان و نماد‌های بسیار متفاوتی استفاده می‌کنند، اما انگیزه آن‌ها تا حد زیادی همان انگیزه اجداد دیرین انسان است. در کیهان‌شناسی‌های اسطوره‌ای، دنیای فیزیکی بی‌جان است اما خدایان می‌توانند در آن دست‌کاری کنند. افسانه‌های آفرینش مایل‌اند منشاء عالم را به‌واسطه موجوداتی توضیح دهند که انگیزه‌هایشان، دست‌کم تا اندازه‌ای برای آدمی قابل‌فهم است. افسانه‌های آفرینش تفاوت‌های زیادی با هم دارند، اما برخی همانندی‌های چشمگیر هم میانشان وجود دارد. برای نمونه، در تصویر‌های خیالی آن‌ها، همواره ایده صنعت‌گر چیره‌دست گنجانده شده است؛ بنابراین، زیبایی دنیای طبیعی به‌صورت کار صنعتگری چیره‌دست نمود پیدا می‌کند که نمونه‌های آن در همه فرهنگ‌ها دیده می‌شود. تصویر دیگری که تکرار می‌شود، پدید آمدن نظم از آشوب است که نمایشی از سازمان‌مندی فزاینده جامعه بشری است. همانندی دیگر، تصویر عالم به صورت فرآیندی زیست‌شناختی است. چشمگیر‌ترین نمونه از این نوع، در اسطوره‌هایی دیده می‌شود که در آن‌ها کیهان از تخم یا هسته‌ای سر برمی‌آورد. در نسخه بابلی سِفر پیدایش، اِنوما اِلیش، همه این رکن‌های تصویری موجود است. سابقه این اسطوره به حدود ۱۴۵۰ پیش از میلاد می‌رسد، اما به احتمال زیاد اساسش از قصه‌های قدیمی‌تر سومری است. در شرحی که از آفرینش می‌دهد، حالت آشوب آغازین به دریا نسبت داده می‌شود. از دریاست که خدایان و الهه‌ها سر برمی‌آورند که هرکدام نماینده یکی از ویژگی‌های بنیادی عالم، مانند آسمان، افق و غیره است. دو تن از این خدایان، مردوک و تیامات، باهم می‌جنگند و تیامات، الهه دریا کشته می‌شود. مردوک زمین را از کالبد تیامات بنا می‌کند. چین هم تصویر‌های گیرایی به دست می‌دهد. یکی از آن‌ها پَن‌گو[۴] غول‌آسا است. در این افسانه، عالم به‌صورت یک تخم (مرغ) غول‌آسا آغاز می‌شود. هیولایی در درون تخم خفته است و پس از هزاران سال بیدار می‌شود؛ تخم را می‌شکند و پوسته‌اش را می‌پراکند. قسمت‌های سبک‌تر و ناب‌ترش صعود می‌کنند و آسمان‌ها را می‌سازند، قسمت‌های سنگین و ناخالص زمین را پدید می‌آورند. پا‌های پن­گو بر زمین است و با دست‌هایش آسمان‌ها را نگه می‌دارد. هر چه آسمان‌ها بالاتر می‌روند، پن­گو هم بیشتر رشد می‌کند تا پیوند آسمان‌ها را به زمین حفظ کند. سرانجام پن‌گو می‌میرد، اما اجزاء بدن او به کاری سودمند می‌آیند. چشم چپ او خورشید می‌شود و چشم راستش ماه. عرق او باران و مو‌هایش گیاهان زمین و استخوان‌هایش، تخته‌سنگ‌های آن می‌شوند. شمار افسانه‌های آفرینش به تعداد فرهنگ‌هاست و در اینجا مجال آن نیست که نمونه‌های بیشتری آورده شوند. همه این اسطوره‌ها، اعم از آفریقایی، آسیایی، اروپایی، یا آمریکایی، همانندی‌های شگفت‌انگیزی با یکدیگر دارند.[۵]

تحویل هستی به وحدتِ عالَم و فلسفه انگاری

پس از نگاه و رویکرد خرافی، انسان رشد کرده و از منظر علوم به بررسی هستی پرداخته است. دو دانش فلسفه و ریاضیات در این عرصه پیشگام و منشاء آن در یونان باستان قابل‌پیگیری است. یونانیان به‌جای توصیف خرافی و انسان‌انگارانه از هستی، به زبان ریاضیات و نیز بازگرداندن کثرات به وحدت، سعی در تفسیر هستی و پاسخ به پرسش‌های خود داشتند.

شروع کیهان‌شناسی به‌عنوان یک رشته علمی مشخص، در چارچوب کلی تفکر عقلی، کار یونانی‌ها، به‌ویژه تالِس (۶۲۵-۵۴۷ پیش از میلاد) و آناکسیمندر (۶۱۰-۵۴۰ پیش از میلاد) بود. واژه کیهان‌شناسی از ریشه یونانی «کوسموس» است که به معنی یک سامانه دارای نظم و یکپارچه است. تأکید بر نظم به همان اندازه تأکید بر یکپارچگی است، زیرا در زبان یونانی، «خائوس» یا «آشوب» متضاد «کاسموس» است. فیثاغورثیان قرن ششم پیش از میلاد، اعداد و هندسه را پایه همه چیز‌های طبیعی می‌پنداشتند. پیدایی استدلال ریاضی و این‌که با منطق و دلیل می‌توان به دنیای فیزیکی پی برد، آغاز عصر علمی بود. ارسطو (۳۲۲ – ۳۸۴) پیش از میلاد که شاگرد افلاطون بود، بر اساس افکار استادش تصویری از عالم ارائه داد که در آن ستاره‌های دوردست و سیاره‌ها حرکت دایره‌ای کامل دارند؛ دایره‌ها نماینده هندسۀ «آسمانی»‌اند. عالمِ ارسطو کره‌ای است که مرکزش زمین است. بخشی از این کره که تا ماه ادامه می‌یابد، گستره دگرگونی، همان واقعیت ناکامل افلاطون، است؛ اما در ورای آن، اجرام آسمانی حرکت دایره‌ای آرمانی دارند.[۶]

مدتی بعد بطلمیوس جزئیاتی به ایده‌ها، تحقیقات و مشاهدات ارسطو افزود و یک مدل کیهان‌شناسی نسبتا کامل را ارائه کرد. در این مدل زمین به‌صورت ثابت در مرکز قرار می‌گرفت و هشت کره شامل ماه، خورشید، ستارگان، زهره، مریخ، مشتری و زحل در اطراف زمین در حرکت بودند و آن را احاطه می‌کردند… مدل بطلمیوس به‌طور گسترده‌ای مورد اقبال کلیسا قرار گرفت؛ زیرا مدل او با تصویر و الگوی کیهان در کتاب مقدس مطابقت می‌کرد. این امتیاز باعث شد فضای بزرگی که در خارج از ستاره‌های ثابت وجود داشت برای بهشت و جهنم رفتن در نظر گرفته شود. این مدل با تمام نواقصی که داشت تا قرن شانزدهم همچنان تنها نظریه و تنها مدل موجود برای توضیح جهان بود.[۷]

این‌گونه بود که در دوران حاکمیت یونانی‌ها بر علم، پاسخ‌های قانع‌کننده‌تری به کمک ریاضیات و فلسفه در رابطه با چیستی هستی داده شد.

ادامه دارد…

برگرفته از کتاب واکاوی جریان مثبت‌اندیشی؛ صص ۶۶-۷۰.

 

پی‌نوشت:

[۱]. بازگرداندن.

[۲]. توصیف چیزی که انسانی نیست بر اساس ویژگی‌های انسان.

[۳]. حسن عمید؛ فرهنگ عمید؛ ص ۱۰۰.

[۴]. نام نخستین موجود زنده و خالق و آفرینش­گر تمامی اساطیر چین است.

[۵]. پیتر کولس؛ کیهان‌شناسی؛ صص ۴ تا ۶ با اندکی تغییر.

[۶]. پیتر کولس؛ کیهان‌شناسی؛ ص ۷.

[۷]. محمدحسین محمدزاده؛ پیدایش جهان-بیگ‌بنگ؛ ص ۴۳.